شبــِ یکــ رویـآااآ
من و خـُدآ سوآرِ دوچرخه ی زندگی شُدیم!
این من بودم که اشتباه کردم و جلو نشستم !
فرمآن دستـــ من بود ؛ سر دورآهی ـهآ قلبم پر از دلهره میــ شد . . .
تآ این که جآیمآن رآ عوض کردیم . . .
به او اعتمآد میـــ ـکنم :)
× . . . حـآلآ آرآم شُدم . . . ×
هر وقتـــ از خدآ میــ پرسم که کجـآ میرویم ؟ !
برمیگردد و بآ لبخند میـــ گوید :
عزیزمـ ! تــو "فقطــ رکآبـــ بزن" :)